معرفی تفسیر مجمع البیان

پدیدآورمحمود شلتوتحمیدرضا آژیر

نشریهمشکو‌ة

شماره نشریه30

تاریخ انتشار1389/12/07

منبع مقاله

share 855 بازدید
معرفی تفسیر مجمع البیان

محمود شلتوت ، حمید رضا آژیر

به مناسبت انتشار جلد اوّل تفسیر «مجمع البیان»اثر دانشمند بزرگ شیعه امامیّه علاّمه طبرسی از سوی«دار التقریب»، در بخش مربوط به تفسیر این شماره، مقدّمه زیبایی را می‏آوریم که استاد والامقام«شیخ محمود شلتوت»بر این کتاب نگاشته است.
«...آستین همّت بالا زدم و نهایت جدّ و جهد را به کار بستم و دیده بیدار داشتم و اندیشه به زحمت افکندم و بسیار تفکّر و تفاسیر گوناگون را در پیش رو نهادم و از خداوند سبحان توفیق و تیسیر طلبیدم و نگارش کتابی را آغاز کردم که در نهایت فشردگی و پیراستگی و حسن نظم و ترتیب است و حاوی انواع و اقسام دانش تفسیر است و درّ و گوهرهایی اعمّ از علم قرائت، اعراب و لغت، پیچیدگیها و مشکلات، معانی و جوانب، نزول و اخبار، قصص و آثار، حدود و احکام و حلال و حرام در بردارد و از خدشه‏هایی که مبطلان آن مطرح کرده‏اند سخن گفته‏ام و سخنانی را آورده‏ام که تنها اصحاب ما«رضی اللّه عنهم»متعرّض آن شده‏اند و استدلالات بسیاری را در صحّت اعتقادات خود اعمّ از اصول و فروع و معقول و منقول به گونه‏ای معتدل و مختصر و بالاتر از ایجاز و پایین‏تر از تفصیل در بردارد؛زیرا اندیشه‏های عصر حاضر اب تحمتّل سنگینی علوم فراوان را ندارد و از تلاش در میادین مسابقات بزرگ ناتوان است زیرا از علما تنها نامی باقی‏مانده و از علوم تنها رمقی.
من در آغاز هر سوره، مکّی یا مدنی بودن آن را آورده‏ام و سپس اختلاف در تعداد آیات را یادآور شده‏ام و سپس فضیلت تلاوت آن را بیان داشته‏ام و بعد از آن اختلاف قراءات را معترضّ شده‏ام و سپس علل و استدلالات را آورده‏ام و بعد از آن عربی بودن واژه‏ها را یادآور شده‏ام و بعد به ذکر اعراب و مشکلات و بعد از آن به اسباب نزول و به دنبال آن به معانی و احکام و تأویلات و قصص و ذکر جهات و درپی آن به ذکر نظم آیات پرداخته‏ام؛با در نظر گرفتن آن‏که در عربی بودن آیات نکات درخشنده آن را یادآور شده‏ام و در اعراب آن هرگونه دلیل روشنی را آورده‏ام و در معانی آن هرگونه سخن استوار و در مشکلات آن هر برهان مبیّنی را ذکر کرده‏ام و آن-به حمد خدا- برای ادیب تکیه‏گاه؛و برای نحوی توشه راه؛و برای مقری بصیرت؛و برای متعبّد ذخیره؛و برای متکلّم حجّت؛و برای محدّث نشانه راه؛و برای فقیه هدایت و دلالت؛و برای واعظ ابزار و وسیله است».
با این عبارات توصیفگر و روشنگر، امام سعید، امین الاسلام«ابو علی فضل بن حسن طبرسی» کتاب ارزشمند خود را که در میان کتب جامع تفسیر تافته‏ای است جدا بافته معرفی می‏کند.من در توصیف این کتاب و بیان شیوه آن بهتر از این عبارات ندیدم؛لذا تصمیم گرفتم میدان را برای این عبارات باز کنم و آن را نخستین جملاتی قرار دهم که خواننده آن را مطالعه می‏کند و این امر صورت نگرفت مگر پس از آن‏که جای‏جای این تفسیر را از نظر گذراندم و حقیقت آن را در مواضع بسیاری که قدمها می‏لغزند و اندیشه‏ها راه گم می‏کنند و قلمها با تنگنا روبرو می‏شوند آزمودم و آن را چنان یافتم که صاحبش توصیف کرده است و دانستم در آنچه که در این تفسیر وجود ندارد زیاده‏گویی نکرده و جز آنچه را که استیفا نکرده برنشمرده است.
گفتم که این کتاب در میان کتب تفسیر، تافته‏ای است جدابافته، زیرا با در نظر گرفتن وسعت مباحث و عمق و تنوّع این مباحث از چنان خصوصیّتی در تربیت و تنظیم و هماهنگی و پیراستگی برخوردار است که در میان کتب تفسیر پیش از آن، نظیری برایش یافت نشده و در میان کتب تفسیر پس از آن نیز تقریبا نظیری ندارد.
نخستین کتب تفسیر تا آن‏جا که ما می‏دانیم روایات و آراء را در مسائل مختلف جمع کرده‏اند و هنگام سخن از آیات، آن را به گونه‏ای درهم به کار می‏گرفته‏اند و گاهی فنّی با فنّ دیگر درهم می‏آمیخته‏اند به گونه‏ای که خواننده پیوسته خود را به دشواری می‏افکنده تا با گزینشهایی‏ از این‏جا و آن‏جا مسال موردنظرش را گردآورد و بدین تربیت مسائل پراکنده برای او در یک‏جا گرد آید و گاهی نیز توجّه آن تفسیر را به برخی مسائل روشن ملال‏آور می‏یابد چنان‏که گاهی نیز در پاره‏ای تفاسیر آن‏قدر کوتاهی می‏شود که موجب خلل می‏گردد.امّا مفسّرانی که پس از این تفسیر به صحنه آمده‏اند اگرچه برخی از آنها مشروحا سخن گفته‏اند و به تحقیق و تهذیب و تفصیل و تبویت پرداخته‏اند، ولی در میان آنها اندکند کسانی که با این حال جوّ قرآنی را در تفسیر خود حفظ کنند جوّی که خواننده احساس می‏کند باوجود آن در محدوه‏ای گام برمی‏دارد که با کتاب خدا پیوندی استوار دارد و خدمت بحقّ قرآن نیز چنین اقتضا دارد، خدمتی بی‏هیچ ابهام و بدون در نظر گرفتن آراء شخصی.
ولی این کتاب در میان کتابهای جامع تفسیر، نخستین و کاملترین تألیفی است که توانسته است مباحث غنی و پژوهشهای عمیق و جستجوهای جانفرسا را با اموری گردآورد که از آن جمله است:نظم منحصر به فرد که بر تقسیم و تنظیم تکیه دارد و نیز محافظت بر ویژگیهای تفسیر قرآن و در نظر داشتن این‏که هدف از آن خدمت به قرآن است نه خدمت زبان‏دانان و فقها به قرآن و نه پیاده کردن آیات قرآن براساس نحو سیبویه یا بلاغت عبد القاهر جرجانی یا فلسفه یونان و روم و نه حکم بر قرآن به وسیله مذاهبی که خود باید تابع حکم قرآن باشند.
از مزایای این نظم آن است که خواننده هرچه می‏خواهد مستقیما می‏یابد، کسی که درپی لغت است به بخش مخصوص آن مراجعه می‏کند و کسی که خواهان بحث نحوی باشد به آن روی می‏آورد و کسی که می‏خواهد قرائتها را براساس روایت یا دلیل و حجّت بشناسد به بحث مخصوص آن در هر آیه مراجعه می‏کند و آن را حاضر و آماده می‏یابد و به همین ترتیب....
بدون تردید این تفسیر کسانی را که به پژوهشهای قرآنی می‏پردازند کاملا به این علم نزدیک می‏کند، بویژه در عصر حاضر که مهمترین عوامل بازدارنده برای تحصیلکرده‏ها پیرامون کتابهای تفسیر مشکلاتی است که در آن می‏بینند و دشواری و خستگی و مشقّاتی که مانع می‏شود با صبر و تلاش این علم را پی‏گیرند.
این بود مزّیت نظم این کتاب در کنار مزایای علمی و فکری آن.
در کار تألیف دو شیوه علمی وجود دارد:
یکی آن‏که مؤلّف با نظرات و نتایج تحقیقات و تلاشهای فکری خود به استقبال خوانندگان می‏رود و این شیوه را هدف و غایت خود می‏داند و در این راه دادسخن می‏دهد و در این میدان گام برمی‏دارد بدون آن‏که از آن روی‏گرداند یا در برابر خواننده راهی دیگر قرار دهد.این شیوه جایگاههایی دارد که بدان توجّه می‏شود؛از جمله این جایگاهها آن است که مخاطب مؤلّف از این‏ کتاب پیروان مذهبی معیّن باشد که در این صورت بر اوست تا موافقت خود و آنها را براساس اصول و قواعد آن مذهب در نظر بگیرد و آنها را بر این مبنا مورد خطاب قرار دهد.
دوّم آن‏که مؤلّف مخاطب کتاب خود را همه خوانندگان بداند نه خواننده‏ای که تنها با مذهب او اشتراک دارد و همین او را وامی‏دارد که به بیان کلّی علم بپردازد، آن هم نه از نقطه نظر خاصّی.لذا در هر مورد علمی به ذکر آراء و ادّله می‏پردازد و باید پس از آن نظری را اخذ کند که نزد او ترجیح دارد.البّته پس از آن‏که خواننده‏اش را در آراء و ارائه نقطه نظرهای مختلف با خود شریک گرداند.
این شیوه مفیدتر است و به خدمت حق و اخلاص نسبت به علم نزدیکتر است و کتبی که بر این اساس تألیف یافته‏اند به این نزدیکترند که کتب اسلامی فراگیری باشند که نه به نژادی اختصاص دارند و نه به طایفه و مذهب خاصّی.
ولی این نکته را باید یادآور شد که مؤلّفان در این شیوه با یکدیگر تفاوت دارند، برخی از آنها نسبت به این شیوه اخلاصی عمیق دارند و پیوسته ملازم حقّند، یک بار به مذهب خود توسّل می‏جویند و بار دیگر به مذهب دیگری و هرگاه مذاهب مختلف را ارائه می‏کنند این کار را با امانتداری و دقّت انجام می‏دهند تا آن‏جا که گویی پیروان این مذاهب هستند که سخن می‏گویند و خوانندگانشان مستقیما سخن آنان را می‏شنوند بدون آن‏که مطلب خود را بپیچانند یا به تحریف سخن دیگران بپردازند، یا برای شانه خالی کردند پذیرش یک رأی و حمله بدان به بدگویی و عیب‏جویی اقدام کنند؛ولی اخلاص بعضی از آنها نسبت به علم از این حدّ پایین‏تر است که آن نیز درجاتی دارد و می‏توان تعصّب علیه مذهب مخالف خود و نسبت دادن القاب زشت به آن را بدترین شکل آن به شمار آورد.برای مثال یک سنّی هنگام سخن از شیعیان لفظ«رافضی»را به کار می‏گیرد، با یک شیعی نسبت به فردی سنّی از کلمه«ناصبی»استفاده می‏کند، یا حتّی یک سنّی حنفی وقتی از یک سنّی شافعی سخن می‏گوید با کلمه«شونفعیّه»از او نام می‏برد و به همین ترتیب؛ولی چنین کلمات زشتی نه از ضرورتهای اقامه حجّت است و نه از لوازم گفتگو به طریقه حسنه که قرآن حتّی در مورد مجادله‏کنندگانی که اهل کتابند بدان سفارش کرده است.
صاحب تفسیر«مجمع البیان»تا حدّ بسیاری توانسته است اخلاص تفکّر علمی خود را بر عاطفه مذهبی‏اش غلبه دهد.شیخ طبرسی اگرچه به بیان نقطه‏نظرات اختصاصی شیعه در احکام و آراء مورد اختلاف اهتما می‏ورزد به نحوی که گاه آثار عواطف مذهبی در آن پیداست، ولی در این عاطفه طریق افراط در پیش نمی‏گیرد و مخالفان خود و مذهب خود را مورد حمله قرار نمی‏دهد.واقعیّت آن است که ما باید به این شیوه تا آن‏جا که به اصول مذاهب و مسائل ریشه‏ای‏ آن مربوط می‏شود نگاهی آرام و با اغماض داشته باشیم، نگاهی همراه با پوزش‏طلبی و ارزیابی آنچه حقّ انسان مخالف را در دفاع از باورهای خود و آنچه بدان تمایل یافته ایجاب می‏کند؛زیرا منصفانه نیست عالمی مؤلّف و اهل بحث و درک را مکلّف کنیم که در مذهب و اندیشه‏ای که بدان ایمان آورده موضعی سست اتّخاذ کند تا آن‏جا که پنداری هیچ اهمیّتی برای او ندارد و بر عقل و قلبش حکومت نمی‏کند.خواسته ما از کسانی که به بحث و تألیف و ارائه آراء مذاهب می‏پردازند و صاحب اندیشه‏اند آن است که منصف و مؤدّب در گفتار، و در میراث اسلامی امین، و در برادری ایمانی و علمی حریص باشند و گفتگوهایشان در پرتو این قاعده دینی باشد که نمایانگر روحیه اجتهاد همراه با انصاف و بصیرت است:«اگرچه مذهب من بر حقّ است ولی احتمال خطا نیز در آن هست؛و مذهب دیگران نیز اگرچه خطاست ولی احتمال صواب هم در آن وجود دارد».
ما گاهی شاهد آن هستیم که علاّمه طبرسی از کنار روایات مذهب خود می‏گذرد و غیر آن را ترجیح می‏دهد یا برمیگزیند.برای مثال در تفسیر آیه«اهدنا الصّراط المستقیم»می‏گوید:
«در معنای«صراط مستقیم»وجوهی گفته شده است:یکی آن‏که مقصود کتاب خداست و آن از پیامبر اکرم(ص)و علی(ع)و ابن مسعود روایت شده است.دیگر آن‏که مقصود اسلام است که این نیز از جابر و ابن عبّاس روایت شده است.سوّم آن‏که مراد دین الهی است که جز آن از بندگان پذیرفته نمی‏شود؛این وجه از محمّد بن حنفیّه روایت شده است و بالاخره چهارم آن‏که مقصود پیامبر اکرم(ص)و ائمّه‏ای هستند که جانشین او می‏باشند، و این در اخبار ما روایت شده است؛ولی بهتر آن است که آیه را به عموم حمل کنیم تا همه این وجوه را در برگیرد زیرا «صراط مستقیم»همان دینی است که خداوند بدان امر کرده و آن عبارت است از توحید به عدل و ولایت کسی که اطاعتش را واجب شمرده و بدان امر کرده است».
ظاهرا در روایت اخیر که در روایات شیعه نیز وارد شده است مناسبترین روایات با عقیده شیعه درباره«ائمّه»می‏باشد و همان روایتی است که در اخبار آنان وارد شده است.ولی با این حال مؤلّف مجمع البیان آن را در آغاز ذکر نکرده و برای آن اولویّت بیشتری قائل نشده است، بلکه آن را به شکل روایی در کنار روایات دیگر آورده و سپس آیه را بر عموم حمل کرده است و چه استادانه است این سخن او:«و ولایت کسی را که اطاعتش را واجب شمرده»زیرا این عبارت نه با شیعیان ناسازگار است ونه با اهل سنّت؛زیرا هر مؤمنی به وجود کسی معتقد است که فرمانبری از او واجب می‏باشد که در پیشاپیش آنها پیامبر اکرم(ص)و اولو الامر قرار دارند.وجه استادی این سخن در آن است که علاّمه طبرسی در این‏جا مسأله«ولایت»و«امامت»را از هم جدا نمی‏کند زیرا مقام مقتضی چنین امری نیست و عبارتی را بیان می‏دارد که مورد قبول همگان است و با هیچ طرز تفکّری ناسازگار نیست.
ولی با این حال علاّمه-رحمه اللّه تعالی-تا حدّی تحت‏تأثیر مسأله‏ای قرار دارد که خوی و عادت جمهور مفسّران است، زیرا برای اسباب نزول اهمیّت خاصّی قائل می‏شوند، یعنی مسأله‏ای که با ظهور فراگیر و جاودانه قرآن در تعاریض است، چون قرآن کریم با دقّت و محکم‏کاری کافی شامل همه مصادیقی است که آیات فرو فرستاده شده از سوی پروردگار متعال آنها را دربر می‏گیرد ولی چنان‏که اشاره کردیم علاّمه طبرسی در این زمینه تنها نیست، بلکه این مسأله از پیشینیان به او رسیده است و آیندگان نیز در آن شرکت جسته‏اند.بدون تردید مقصود آنها چنان‏که عوام می‏فهمند منحصر کردن آیات قرآن بر موارد نزول آن نیست زیرا ملاک-چنان که قاعده مقرّر نیز همین است- عموم لفظ است نه خصوص سبب نزول.
مؤلّف مجمع البیان فردی است پژوهشگر در علوم مختلف و تصانیف فراوانی دارد که تعداد آن به دهها جلد می‏رسد و از آن جمله کتبی می‏باشد که در زمینه تشیّع نگاشته است.
از مسائلی که توجّه انسان را به خود جلب می‏کند آن است که علاّمه طبرسی به تفسیر قرآن کریم عنایت خاصّی داشته، تا آن‏جا که تفسیر را بزرگترین اشتغال و مهمترین زمینه تلاش خویش قرار داده بود و چنان‏که خود در مقدّمه کتابش می‏گوید این عنایت از گرایش روحی عمیقی برمی‏خاست که از روزگار جوانی و دوران طراوت زندگی در او جولان داشت.او بسیار مشتاق و مترقّب بود تا به اسلوب معیّنی که خود آن را توصیف کرده کتابی را در تفسیر گردآورد، وی این کار را هدف خود قرار داد تا آن‏که خداوند این فرصت را به او داد و یاریش رساند در حالی که سنّ علاّمه از شصت تجاوز کرده و موهای سرش به سپیدی گراییده بود.شایان ذکر است که گرایشی در همه عمر با انسان باشد و نه تمایلات جوانی بتواند آن را از میان ببرد و نه موانع پیری و کهولت او را از این گرایش بازدارد و باز شایان توجّه آن‏که چنین گرایشی در جان فردی چون علاّمه طبرسی ریشه دوانده که عمری طولانی را در اندیشه وسایل تحقّق بخشیدن به آن بوده و خود را برای آن آماده می‏کرده و به تجربیّات عقلی و وسایل علمی می‏پرداخته تا آن‏که در دوران توانمندی علمی و استواری اندیشه و کمال بینش و فراوانی فرآورده‏های فکری و در حالی که بر اوج کاخ علم و فهم و بیان ایستاده بود توانست آن را به انجام رساند.
مورّخان در شرح حال او امری شگفت را بیان کرده‏اند و آن این‏که وی کتاب «مجمع البیان»را در حالی تألیف کرد که مسائل ارزشمند تفسیر«التبیان»نوشته شیخ محمّد بن حسن بن علی طوسی را که پیش از او تألیف یافته بود در کتابش گردآورده بود، وی از تفسیر کشّاف زمخشری اطّلاعی نداشته است ولی چون از آن آگاهی یافت کتاب دیگری در تفسیر به رشته تحریر درآورد که آن را«الکافی الشّاف من کتاب الکشّاف»نام نهاد و چنان که از اسم آن پیداست، علاّمه مسائلی از تفسیر زمخشری را که بدان آگاهی یافته بود در این کتاب آورده است ولی قبلا با کشّاف آشنایی نداشت تا در نخستین کتاب خود مطالبی از آن را بیاورد.
مورّخان از کتاب دیگری نیز که پس از این نگاشته سخن به میان آورده‏اند، وی این کتاب را «الوسیط»نامیده که در چهار جلد است و کتاب سوّمی به نام«الوجیز»که در یک یا دو جلد است.تمامی این کتابها در تفسیر قرآن کریم است که علامه آنها را پس از تفسیر بزرگش «مجمع البیان»نگاشته است.یکی از این کتابها معروف به«جوامع الجامع»است زیرا وی در آن نکات مهّم تبیان و مطالب اضافه کشّاف را جمع کرده است.
مایلم پیش از آن‏که درباره مفهوم این کار علامه طبرسی-رحمه اللّه تعالی-سخن بگویم این خبر را محک بزنم تا صحّت و سقم آن را دریابم.این کار را از طریق رجوع به برخی مسائل مشترک میان«کشّاف»و«مجمع البیان»انجام می‏دهم تا مسأله در پرتو واقعیّت روشن شود، لذا به نخستین آیه‏ای مراجعه کردم که گمان می‏رود این دو کتاب در آن اشتراک دارند و آن تفسیر این آیه است که:«انّ الّذین کفروا سواء علیهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون ختم اللّه علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم» 1 .
علامه طبرسی در کتاب«مجمع البیان»از نظر معنای این آیه در دو مورد سخن گفته است:
اوّل:معنای«لا یؤمنون»و بیان عدم تعارض میان علم الهی و تکلیف؛زیرا علم، پدیده را چنان‏که هست بررسی می‏کند ولی آن را به چیزی مجبور نمی‏کند.
دوّم:معنای«ختم اللّه علی قلوبهم»و بیان آراء مختلف در آن، وی چهار نظر را ذکر می‏کند و نظر چهارم را تأیید و با ذکر شواهد به تقویت آن می‏پردازد.در این‏جا متن سخن علامه را در مورد نظر چهارم می‏آوریم و آن را با سخن زمخشری مقایسه می‏کنیم تا تفاوت میان آن دو روشن شود. طبرسی می‏گوید:«و چهارم آن‏که خداوند کسی را که با این کلام نکوهش می‏فرماید چنین توصیف می‏کند که قلبش از نگریستن و استدلال ناتوان می‏باشد و لذا شرح صدر نیافته است و چنین فردی برخلاف کسی است که خداوند درباره او می‏فرماید:«افمن شرح اللّه صدره للاسلام فهو علی نور من ربّه» 2 و نظیر این فرموده خداوند است که:«ام علی قلوب اقفالها» 3 ، یا:«و قالوا قلوبنا غلف» 4 و یا«و قالوا قلوبنا فی اکنّة» 5 .آنچه این سخن را تقویت می‏کند آن است که کسی که بر قلبش مهر خورده باشد به سبب همین مهر، به کم‏فهمی در آنچه می‏شنود توصیف شده است؛ خداوند می‏فرماید:«بل طبع اللّه علیها بکفرهم فلا یؤمنون الا قلیلا» 6 و نیز می‏فرماید:«و طبع علی قلوبهم فهم لایفقهون» 7 ، و آن را این فرموده پروردگار روشن می‏کند که:«قل أرایتم ان اخذ اللّه سمعکم و ابصارکم و ختم علی قلوبکم» 8 ، و خداوند مهر نهادن بر دلها را با گرفتن گوش و چشم برابر آورده است و این خود دلیل آن است که مهر نهادن بر دل آن است که دل به گونه‏ای شود که در راه برآورده کردن نیازهایی که به وسیله آن برطرف می‏شود از دل سود نجوید چنان‏که با گرفتن گوش و چشم دیگر سودی از آن دو برنمی‏خیزد و تنگی قلب به آن است که گنجایش امور مورد نیاز اعمّ از نگریستن و استدلال را که حق و باطل را از هم جدا می‏سازد نداشته باشد و این مثل آن است که در توصیف مبالغه‏آمیز فردی ترسو گفته شود که وی قلب ندارد زیرا محلّ شجاعت قلب است، لذا اگر قلب که محلّ شجاعت است-اگر شجاعتی در میان باشد-وجود نداشته باشد به طریق اولی شجاعت نیز وجود نخواهد داشت.طرفه می‏گوید:
فالهبیت لافواد له
و الثبیت قلبه قیّمه 9
چنان‏که انسان ترسو به بیدلی توصیف می‏شود یا مانند نی پنداشته می‏شود و یا موجودی توخالی به حساب می‏آید، به همین ترتیب کسی که پس از فراخوانده شدن به اسلام و اقامه حجّت بر او از پذیرش این آیین سرباز زند چنین توصیف شده است که بر قلب و وجودش مهر نهاده شده و سینه‏اش تنگ گشته و قلبش در پرده و پوشش قرار دارد و این از سخنان«ابو علی فارسی»است و خداوند فرموده:«ختم اللّه»یا«طبع اللّه»زیرا که آنها خداوند را عصیان کردند و لذا استعمال این لفظ جایز است چنان‏که هنگامی که مردی شیفته زنی می‏شود می‏گویند:آن زن او را کشت، و حال آن‏که آن زن به آن مرد صدمه‏ای نزده است ولی ازاین‏رو چنین گفته شده که وی در عشق به آن زن به هلاکت کشانده شده است».
این بود عین سخنان طبرسی که مسائل زیر از آن به دست می‏آید:
1-شیخ طبرسی از کسانی است که«ختم»را حقیقت نمی‏داند و برای آن معنای مجازی قائل است.
2-وی برای بیان این مطلب از آیات مشابه این مورد در قرآن کریم و نیز از شعر و از سخن «ابو علی فارسی»یاری جسته و نیز از تعابیری کمک گرفته که در میان عربها شناخته شده که براساس آن فعل به چیزی نسبت داده شده که آن را انجام نداده بلکه به سبب آن چیز انجام یافته است، «ختم»به خدا نسبت داده شده است زیرا به معنایی که تفسیر شد ختم به سبب عصیان آنها در برابر خداست چنان‏که گفته می‏شود فلان زن آن مرد را هلاک کرد و حال آن‏که آن زن هلاکش نکرده بلکه آن مرد به سبب عشق به او به هلاکت کشیده شده است.
امام زمخشری در کتاب خود«الکشّاف»این موضوع را با تفصیل بیشتری بیان کرده است و مثالهایی از شعر و کلام عرب برای آن آورده و برخی از پرسشها را طرح و پاسخ داده است و با آن‏که‏ اندیشه‏ای که زمخشری تأیید می‏کند همان اندیشه‏ای است که علاّمه طبرسی نیز به تأیید آن می‏پردازد ولی سخن زمخشری گسترده‏تر و فراگیرتر و مثالهای شعری او در بیان مقصود، روشنتر می‏باشد و برداشت عربی او از این تعبیر بر پژوهشهای فنّی و بلاغی او استوار است که اصول آن در میان علما ثابت و مقرّر می‏باشد.اگر طبرسی از کتاب«کشّاف»آگاهی می‏یافت قطعا در تأیید نظر خود شیوه زمخشری را در عباراتی از آن و یا چکیده‏های مطالبش را نقل می‏کرد ولی ما میان عبارات این دو کتاب جز در اندیشه، اشتراکی نمی‏یابیم و مثالها و نوع ارائه و شیوه بحث این دو کتاب با یکدیگر تفاوت دارد.
در این‏جا همان‏گونه که عین سخنان طبرسی را آوردیم به ذکر متن سخنان زمخشری می‏پردازیم و تأمل در عبارات طبرسی و زمخشری را در پرتو آنچه گفتیم به خوانندگان واگذار می‏کنیم و بدین ترتیب روشن خواهد شد که طبرسی به هنگام تألیف«مجمع البیان»قطعا «کشّاف»را ندیده است.
زمخشری می‏گوید:«اگر بگویی معنای مهر بر قلبها و گوشها و پوشاندن چشمها چیست؟ در پاسخ می‏گویم:نه مهر و نه پوشاندن، هیچ‏یک حقیقت نیستند بلکه از باب مجازند و احتمال دارد از هر دو نوع مجاز یعنی استعاره و تمثیل باشند، امّا استعاره به اعتبار آن‏که دلهایشان-چون از حق روی گردانده است و از پذیرفتن و باور بدان سرباز زده، حق در دلهایشان نفوذ نمی‏کند و به اعماق آن نمی‏رسد-و گوشهایشان-چون حق را طرد می‏کند و در توجّه بدان کندی می‏ورزد و از شنیدنش کراهت دارد-چنان است که گویی با مهر محکم بسته شده است و چشمانشان-چون جلوه‏های آیات الهی را که به آنان عرضه شده و مانند چشمان عبرت‏پذیران بصیر نمی‏پذیرند و دلایل آورده شده را قبول نمی‏کند-چنان است که گویی پوششی بر آنها نهاده شده است و در حجاب قرار گرفته‏اند و میان آنها و ادراکشان مانعی به وجود آمده است، و امّا تمثیل به آن اعتبار که چشم و گوش و دل در اهدافی که به عهده آنها واگذار شده و بدان سبب آفریده شده‏اند مفید نبوده‏اند به اشیائی تشبیه شده‏اند که با مهر و پوشش حجابی میان آنها و بهره بردن از این اعضا زده شده است.
یکی از افراد«بنی مازن»ختم را به معنای گنگی زبان و ناتوانی آن به کار برده و گفته است:
ختم الا له علی لسان عذافر
ختما فلیس علی الکلام بقادر
و اذا اراد النّطق خلت لسانه
لحما یحرّکه لصقر ناقر 10
اگر بگویی چرا«ختم»به خداوند نسبت داده شده است و اسناد ختم به خدا دلیل منع کردن از قبول حق و رسیدن بدان از راههای مناسبش می‏باشد و این قبیح است و خداوند از ارتکاب فعل‏ قبیح بسیار والاتر است زیرا نسبت به قبح آگاهی و به بی‏نیازی خود نسبت بدان نیز علم دارد و ذات کبریائیش را از چنین صفتی منزّه دانسته:«و ما انا بظلاّم للعبید» 11 ، «و ما ظلمنا هم و لکن کانوا هم الظّالمین» 12 ، «انّ اللّه لایامر بالفحشاء» 13 ، و نظایر آن‏که در قرآن کریم آمده است می‏گویم:مقصود آن است که صفت این قلوب چنان است که گویی بر آن مهر نهاده شده و «ختم»به خداوند سبحان نسبت داده شده تا این نکته یادآوری شود که این صفت از فرط تمکّن و استواری چنان می‏باشد که گویی یک پدیده طبیعی است نه عرضی، آیا نمی‏بینی هنگامی که می‏گویند سرشت و نهاد فلانی آن است مقصود پایداری سخت او در صفت موردنظر می‏باشد، و چگونه چنین گمانی یافته‏ای و حال آن‏که آیه خبر از زشتی اوصاف کفّار و ناهنجاری احوال آنها می‏دهد و عده عذاب بزرگ را بدان مربوط دانسته است، و می‏توان جمله«ختم اللّه علی قلوبهم» را به عنوان ضرب‏المثل به کار برد چنان‏که از باب تمثیل می‏توانیم بگوییم:«سال به الوادی» یعنی هلاک شد، یا«طارت به العنقاء»یعنی غیبتش به طول انجامید در حالی که نه وادی و نه سیمرغ نقشی در هلاکت یا طولانی شدن غیبت او نداشته‏اند و هلاکت چنین فردی به کسی تمثیل شده که وادی او را برده است یا کسی که غیبتش به طول انجامیده به کسی تمثیل شده که سیمرغ او را برده است، به همین ترتیب قلب کسانی که از حق روی گردانند به قلوبی می‏ماند که مهر بر آنها نهاده شده مثل قلبهای سیاهی که به دلیل تهی بودن از درک به قلب چهارپایان می‏ماند یا مانند قلبهایی که مهر خدا بر آنها زده شده تا چیزی را نفهمند و درک نکنند و حال آن‏که خداوند در دوری این قلبها از حق و خودداری از قبول آن نقشی نداشته است و خداوند والاتر از آن می‏باشد و جایز است اسناد به غیر از خدا به عنوان استعاره آورده شود و در این صورت«ختم»مجازا به اسم خدا اسناد داده می‏شود در حالی که برای دیگری حقیقت می‏باشد و تفسیرش آن است که فعل متعلّقات متعدّدی دارد که عبارتند از:فاعل، مفعول‏به، مصدر، زمان، مکان و مسبّب و اسناد آن به فاعل حقیقت است و گاهی مجازا به این متعلّقات نسبت داده می‏شود که استعاره نامیده می‏شود زیرا این متعلّقات در ملابست فعل با فاعل مشابهت دارند چنان‏که مرد در شجاعت با شیر مشابهت دارد و نام شیر برای او استعاره آورده می‏شود و در مورد مفعول‏به گفته می‏شود«عیشة راضیة»و «ماء دافق»و به عکس آن«سیل مفعم»و در مصدر گفته می‏شود:«شعر شاعر»و«ذیل ذائل»و در مورد زمان گفته می‏شود:«نهاره صائم»و«لیله قائم»و در مورد مکان گفته می‏شود:«طریق سائر»و«نهرجار»و مردم مکّه می‏گویند:«صلّی المقام»و در مورد مسبّب گفته می‏شود: «بنی الامیر المدینة»و«ناقة ضبوث و حلوب» 14 و نظایر آن.
این بود عین کلام زمخشری در کشّاف و میان آن و سخن طبرسی تفاوت بسیاری است و همین مؤلّف«مجمع البیان»را وا می‏دارد تا به آنچه دریافت کرده قانع نباشد تا آن‏که دانشهای جدیدی را دریافت کند که در پرتو آن دست به تألیف کتابی نوزند که جدید و قدیم را در آن گردآورد.
من به این آفرینش علمی و به این عظمت در اخلاص نسبت به علم و معرفت با نگاهی آکنده از اجلال و احترام می‏نگرم.این فرآورده دلیل آن است که شیخ طبرسی علاقه سرشاری به پژوهشهای قرآنی داشته و آن را با کند و کاو تعقیب می‏کرده و در ثبت و ترتیب آن به شیوه منحصر به فردی که در«مجمع البیان»آمده خویش را به زحمت افکنده است و به بذل جهدی که نامش را جاودانه ساخت بسنده نکرد تا آن‏که پس از پایان یافتن این کتاب آثاری را به آثار علمی خود افزود که موّاد آن بتازگی برای او یافت شده بود و حال آن‏که در آن هنگام سنّ وی به هفتاد سالگی یا بیش از آن رسیده بود.
یک چنین پیگیری در فعّالیّتهای عقلی یا مراقبتهای علمی-عقلی در هر فنّی از فنون چه در مسائلی که در این فن وجود داشته و چه در مسائلی که بتازگی در آن یافت شده و چه در مسائلی که می‏توان آن را افزایش داد تماما همان ویژگی نخستینی است که یک دانشمند مخلص و دوستدار پژوهش که مؤمن به علم است موصوف بدان می‏باشد، دانشمندی که می‏داند در علم بسته نشده و هیچ‏کس حق ندارد سخنی را که گفته آخرین سخن بپندارد و چنین دانشمندی تنها«بازار علم»را تعقیب می‏کند-اگر چنین تعبیری صحیح باشد-و آن را مانند افرادی که نسبت به جمع کالاهای نادر و کمیاب حریص‏اند زیرنظر دارد.ما این آفرینش علمی را در عصر حاضر بالاترین نقطه‏ای می‏دانیم که دانشمندان مخترع و مکتشف به آن دست یافته‏اند.از سنّتهای مقدّس علم آن است که پژوهشهای مختلف تحت نظر گرفته شود و تحوّلات شناخته شود و نظرات به مسائل جدیدی توجّه یابند که کشف می‏شود نه آن‏که در مسائل کشف شده همچنان منجمد باقی بمانند.
چنین شیوه والای علمی همان چیزی است که قرآن آن را القاء می‏کند، خداوند می‏فرماید: «و ما اوتیتم من العلم الاّ قلیلا» 15 ، و رسولش را به افزایش دانش امر می‏کند و این‏که کسب دانش را بزرگترین آرزوی خود بداند و پیامبر را به این دعا متوجّه می‏سازد که:«قل ربّ زدنی علما» 16 ، پس اگر انسان به هر اندازه از دانش که برسد جز اندکی نخواهد بود و اگر نمونه والای بشریّت یعنی حضرت محمّد(ص)خود نیازمند آن است که از خدایش افزلیش دانشی را طلب کند که از آن آگاهی ندارد دیگر ما به عنوان انسانهایی با علم و عقل محدود، وضعی مشخّص خواهیم داشت. لذا اثر این دانشمند شیعی امامیّه مرا به طرب آورد و شگفت‏زده کرد، زیرا وی به آنچه داشت و به آنچه از دانش شیخ امّت و مرجع بزرگ آن در تفسیر یعنی«امام طوسی»صاحب کتاب«تبیان» گردآور بسنده نکرد تا آن‏که به دانش جدیدی که بدان آگاهی یافت روی آورد و آن دانش صاحب کشّاف بود که شیخ طبرسی این اطّلاعات جدید را به اطّلاعات قدیم خود پیوند داد و اختلاف مذاهب میان او و این کار مانع نشد چنان‏که اموری که از تعصّب برمی‏خاست نیز مانع چنین امری نشد و حجاب هم عصری میان آنها حایل نشد و حال آن‏که هم عصری نیز خود نوعی مانع است.شیخ طبرسی پس از پیروزی علمی خود، دو پیروزی دیگر نیز به دست‏آورد:یکی پیروزی بر تعصب مذهبی و دیگر پیروزی بر حجاب هم عصری؛زیرا هر یک از این دو اقتضای فخرفروشی دارد نه همسویی و گذشت.و جهاد نفس-اگر بدانند-جهاد اکبر است.
وجود همین مزایا و امثال آن است که موجب می‏شود این کتاب را به مسلمانان همه مذاهب و همه ملیّتها معرفی کنم تا با دانش قوی و شیوه معتدل و خوی پسندیده آن آشنا شوند.
اگرچه ممکن است مسائلی در این کتاب باشد که من با آن موافق نباشم و برخی از این گروه یا آن گروه از خوانندگان و پژوهشگرانش نیز با آن موافق نباشند ولی این از عظمت چنین بنای رفیعی که طبرسی آن را برافراشته نمی‏کاهد، این از ویژگیهای مسائلی است که اختلاف در نقطه نظرها را می‏پذیرد و مسلمانان باید آثار یکدیگر را بخوانند و به دانش یکدیگر روی آورند؛زیرا علم در همه‏جاست و همگان در داشتن نظر با یکدیگر اشتراک دارند و خداوند مواهب خود را تنها به گروهی از مردم اختصاص نداده است و شایسته نیست پیوسته بر آرائی باقی بمانیم که عوامل قومی و نژادی برای ما به ارث گذارده‏اند، عواملی نظیر از هم بریدگی و روی گرداندن از یکدیگر و سوءظن؛زیرا این عوامل موجب انحراف مسلمانان شده و از سوی دشمنانشان در اهداف از پیش تعیین شده‏ای به کار گرفته شده که بر احدی پنهان نیست.
مسلمانان طرفدار ادیان مختلفی نیستند و کتابهای آسمانی گوناگونی ندارند.بلکه پیرو یک دین و آیین و یک کتاب و یک اصولند و اگر اختلافی دارند اختلاف در آرا و روایات و شیوه است و همگی طالب حقیقتی هستند که از کتاب خدا و رسول خدا و سنّت پیامبر پرتو می‏گیرد و حکمت گمشده همه آنهاست که در هر جایی آن را می‏جویند.
نخستین و ضروری‏ترین اصل برای مسلمانان و رهبران و علمای ایشان تبادل فرهنگ و علوم و دوری از سوءظن و بی‏احترامی و از هم بریدگی با ضربه‏زدن و دشنام است و این‏که حق را راهبر و انصاف را جلودار خویش بدانند و از هر چیز بهترین آن را بگیرند:«فبشّر عباد الّذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه، اولئک الذین هدیهم اللّه و اولئک هم اولوا الألباب» 17 .

یادداشتها

(*)ترجمه از نشریه رسالة الاسلام به قلم استاد شلتوت شیخ جامع الازهر.
(1)-بقره/7-6؛کافران را خواه بترسانی یا نترسانی تفاوتشان نکند، ایمان نمی‏آورند، خدا بر دلهایشان و بر گوششان مهر نهاده و بر روی چشمانشان پرده‏ای است و برایشان عذابی است بزرگ.
(2)-زمر/22؛آیا کسی که خدا دلش را بر روی اسلام گشود و او در پرتو پروردگارش جای دارد...
(3)-محمّد/24؛یا بر دلهایشان قفلهاست.
(4)-بقره/88؛و گفتند:دلهای ما در حجاب است.
(5)-فصّلت/5؛و گفتند:دلهای ما در پرده است.
(6)-نساء/155؛خدا بر دلهایشان مهر نهاده است و جز اندکی ایمان نمی‏آورند.
(7)-توبه/87؛بر دلهایشان مهر نهاده شده و نمی‏فهمند.
(8)-انعام/46؛بگو:آیا می‏دانید که اگر اللّه گوش و چشمان شما را باز ستاند و بر دلهایشان مهر نهد...
(9)-انسان ترسو قلبی ندارد و انسان دلیر، قویدل است.
(10)-خداوند بر زبان«عذافر»مهر نهاده و او قادر به سخن گفتن نیست، و هرگاه می‏خواهد سخن بگوید پنداری که زبانش تکّه گوشتی است که آن را برای باز منقار زننده‏ای حرکت می‏دهد.
(11)-ق/29؛و من به بندگان ستم نمی‏کنم.
(12)-زخرف/76؛و ما به آنها ستمی نکرده‏ایم، آنها خود به خویشتن ستم کرده‏اند.
(13)-اعراف/28؛خدا به زشتکاری فرمان نمی‏دهد
(14)-«ضّبوث»به شتری گفته می‏شود که شیر ندهد و آن ضد«حلوب»است.
(15)-اسراء/85؛و شما را جز اندک دانشی نداده‏اند.
(16)-طه/114؛بگو:ای پروردگار من به علم من بیفزای.
(17)-زمر/18؛پس بندگان مرا بشارت ده، آن کسانی که به سخن‏گوش فرا می‏دهند و از بهترین آن پیروی می‏کنند، ایشانند کسانی که خدا هدایتشان کرده و اینان خردمندانند.

مقالات مشابه

تنويع و تقسيم مباحث علوم قرآن

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهعلی‌اوسط باقری

تشیع اعتدالی و بازتاب آن در تفسیر شیعی

نام نشریهتحقیقات علوم قرآن و حدیث

نام نویسندهمرتضی ایروانی نجفی, محمدحسن شاطری احمد آبادی

پايان نامه ها و كتاب شناسي قرآن و امام جواد(ع)

نام نشریهبینات

نام نویسندهادریس جعفرزاده

نقد کتاب «رویکردی نو به مطالعه قرآن»

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهسیدمصطفی احمد‌زاده